انجمن تبعیدشدگان



وقتی فکر میکردم وبلاگ بنویسم یا نه ، به فکرم رسید شاید حتی یک نفر هم باشه که بتونه از مطالب من استفاده کنه .حتی احتمال یک دهم درصد هم به من این انگیزه رو میداد تا با تمام قدرت و اراده ریسکش رو قبول کنم . همچنین خیال اینکه شاید چند تا از ما تبعیدی ها بتونیم همدیگه رو به وسیله این بلاگ پیدا کنیممنو با بالاترین شور و اشتیاق وادار میکرد که این بلاگ رو بنویسم و شروع کردم .
گفتم تبعیدی شاید سوال پیش بیاد چه معنا داره استفاده از کلمه تبعیدی ؟ اصلا تبعید چه ربطی به اینجا داره و عنوان وبلاگ چرا باید انجمن تبعیدشدگان باشه ؟ ترجیح میدم سکوت کنم چون کسی که این مطلب رو میخونه و اگه اهل فهم باشه خودش متوجه میشه. چون نمیخوام کسی که از ما نیست داخل این محفل باشه .
و درباره مطالب بلاگ هم باید بگم خیلی ازین مطالبی که ان شاالله در اینده میخوام بذارم ، فهمیدنش برای خودم خیلی گرون تموم شده و یک سریشون مطالبی هستن که شاید خیلی ها تو زندگی اصلا بهش فکر نکردن ولی مهمترین مسایل زندگی ان که باید حل بشن و یک سریشون هم جنبه همفکری و همصحبتی داره و یک سریشون هم حرفایی هست که باید زده بشه و چه جایی از محفل تبعیدی ها بهتر .
امیدوارم هم شما استفاده کنید هم من


واقعا آیا خوشی های زندگی ارزش سختی هاشو داره ؟ آیا زندگی اونقدری ارزش داره که به خاطرش مجبور باشیم سختی های طاقت فرساشو به جون بخریم ؟ کی گفته ارزش داره بخاطر یک روز آرامشی که باز هم در اون آرامشت کامل نیست مدت ها سختی و رنج بکشی ؟ کی گفته اصلا تو دنیا چیزی به اسم لذت هست ؟ یکی از بهترین لذت هارو در نظر بگیر،فکر کن داری لذت میبری .ولی یکم واقع بینانه تر ! یعنی همه چی رو نظر بگیر ،همه اتفاقاتی که ممکنه بیوفته . از کوچکترین تا بزرگترین .ممکنه همین الان تلفنت زنگ بخوره و ی خبر بد بهت بدن ممکنه همین الان یهو زله بیاد ممکنه همین الان هزار هزار اتفاق دیگه بیوفته که احتمالش بسیار بسیار بالاست .حتی اگه موقغ لذت بردن به اینها فکر هم نکنی و خودتو فریب بدی و از واقعیت دور شی با اینکه بالاخره واقعیت به سرعت یقتو میگیره و همه لذت هایی که بردی رو کوفتت میکنه ، ولی حتی همون حین لذت هم اگه به این ها فکر نکنی ی گوشه ای ناخودآگاه توی ذهنته و نمیذاره کامل تمرکز کنی ارامش داشته باشی و لذت ببری . کدوم لذت ؟ کدوم خوشی ؟
من یادمه پارسال بود که این شعر رو نوشتم :
هر روز کسی آید و میرد نفری
وین عمر ندارد به جز از مرگ رهی
فردا که رسد نوبت من ای دل من
آیا بکند جسم مرا کس کفنی ؟
دنیا اگرت هست وفا یادم کن
فردا که نباشم همه در سوز و غمی
جان شد همه در خدمت و دل نشکستن
ای کاش به یاری منم بود کسی
گو قاتل من را که دمت گرم که تو
از دوست و یار و اقربا نیک تری
از بود و وجود من نه کس باشد شاد
وز مرگ و نبود من نه غمگین نفری
پس مرگ بیا که انتظارت بکشم
اینک که ندانم ز تو خوش تر خبری

اما حالا دو تا سوال دارم ازتون
1.همتون کم و بیش به وسیله مطالعه یا فیلم دیدن یا داستان شنیدن با احوال روم قدیم اشنا هستین . به برده هاشون فکر کنید . ی مشت انسان بدبخت که به معنای واقعی هیچی توی زندگی ندارن .حتی نمیتونن خودشونو با امید به آینده گول بزنن . پادشاهان و اربابان قدرتمند با سخت ترین مجازات ها مثل سگ باهاشون برخورد میکردن .خوب کار میکردن شلاق میخوردن بد کار میکردن شلاق میخوردن .در حد بخور و نمیر از بدترین غذاها که حتی شاید حیوان هم اونارو نخوره بهشون میدادن .از بچگی به زور از خانواده هاشون جدا میشدن و تا اخر عمر دیگه هیچ خانواده ای نداشتن . چشماتونو ببندین و خودتونو بذارین جاشون . کامل و دقیق تصور کنید . با همه این بدبختیها و زندگی سگی .ولی سوال پیش میاد ، چی باعث میشد که خودکشی نکنن ؟ کسانی که هیچی ندارن و از شدت کار و مجازات حتی وقت نمیکنن توی خیالشون ی زندگی راحت برای خودشون تصور کنن و کوچکترین روشنی توی زندگیشون نیست .چی اونهارو به زندگی تشویق میکرده ؟

2. شاید خیلیاتون فیلم اره رو دیده باشین . توی فیلم میبنین که ادم ها مجبور میشن انتخاب کنن . بین مرگ یا زندگی ! یا پاتو ببر و خودتو تا قبل بسته شدن در نجات بده یا همینجا بمیر ! یا چشماتو از جدقه با دست خودت در بیار یا تا یک دقیقه دیگه بدنت تکه تکه میشه و میمیری .خودتونو بذارید جای این افراد . غیر اینه که بخاطر حفظ زندگی عزیزتون حاضرین حتی عزیزترین اعضای بدنتون رو با دست خودتون از دست بدین ؟سوالم اینه که چرا ؟ راز زندگی واقعا چیه ؟


خب امروز که داشتم فکر میکردم اولین مطلبم رو چی بذارم تصمیم گرفتم درباره یکی از مهم ترین مسایل بنویسم . مهمترین و مقدم ترین مسایل .یکی از همون مسایلی که گفتم معمولا بهش فکر نمیکنیم در حالی که از مهم ترین چیز هایی هست که باید دربارش فکر کرد ، صحبت کرد ، نظر داد.
شاید مشکلات و تشویش های زیادی در زندگی هر کدوممون باشن که به نظر پیچیده میان ، مارو سردرگم و ناامید میکنن . ولی باور کنید بعد یکم دقت معلوم میشه ریشه خیلی ازینها برمیگرده به همین مسایل ظاهرا پیش پا افتاده ای که باید حل میشده ولی ازش غافل شدیم .
وقتی که عنوان مطلب رو دیدین ، شاید فکر کردین که قراره دوباره همون حرفای کلیشه ای رایج موجود رو بشنوین فقط در یک جای دیگه و فوقش با یک بیان دیگه. ولی بهتون قول میدم که اینطور نیست.
خب من در مورد هر چیزی که میخواستم بنویسم بر میگشت به خودمون.ما انسان ها . ولی مشروط به اینکه زنده باشیم ! اصلا از کجا معلوم زنده هستیم ؟ کجا زندگی میکنیم ؟ تا کی زندگی میکنیم ؟ و این همه سوالی که پنهان یا آشکار تو ذهن همه ما هست و بعضیامون دنبالش میریم و بعضیامون نمیریم . ولی ازونجا که اینجا قرار نیست کلاس فلسفه باشه از مساله وجود میگذریم و در مورد بدیهیات حرف نمیزنیم . از یکم جلوتر شروع میکنیم . از زندگی .


 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها